پرنياپرنيا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 16 روز سن داره

فرشته آسمونی مامان وبابا

علاقه مندیهای پرنیا

هرروزکه پرنیابزرگترمیشه به چیزای خاصی علاقه پیدامیکنه که برمن خیلی جالبه بااین که میونه من باحیوناخیلی خوب نیست ولی پرنیاخیلی دوسشون داره یه نمونش ماهی عیدکه هرروزصبح که ازخواب بلندمیشه بایدبره بهش سربزنه چندروزپیش یکیشون مردازاون روزهرثانیه میگه یه ماهی آبی بلامن میخلی       اینم حلزونش که خاله سیمین اسمشاگذاشته آقای زون     گل رزش که باباعلی خریده وازبس گفت چراگل نمیده             این گلارابراش اورده       ...
15 ارديبهشت 1393

سلام دوباره

فرشته عزیزمن چندوقتی بودوبلاگتا  آپ نکرده بودم ولی دیدم حیفه دوباره شروع میکنم به نوشتن فرشته کوچولوی من کم کم داره بزرگ میشه الا ن دوسال نیم داره عشق من          یادی ازگذشته ها  پرنیابعدازخوردن شکلات صبحانه   تولدیک سالگی پرنیا روزمیلاد توهوابوی شبنم وشقایق می دادوخدامی خندیدعطریاس ازدرودیواروهوامی پاشیدونسیم ازتوبشارت می داد      پرنیاوبرف  پرنیاوآدم برفی     تولددوسالگی شاخه های گل رزهمه تصویرتواندوتوای عشق اهورایی من روزمیلادتوآغازنفسهای من است   وقتی میبینم جوجه کوچولوجلوی چشام قد...
25 فروردين 1393

عزیزدل

صدکهکشان ستاره وهفت آسمان حریر آورده ام که فرش کنم زیرپای تو رنگین کمانی ازنخ باران تنیده ام تاتاب هفت رنگ ببندم برای تو چیزی عزیزترزتمام دلم نبود ای پاره دلم که بریزم به پای تو امروزتکیه گاه توآغوش گرم من فرداعصای خستگیم شانه های تو       ...
25 فروردين 1393

پرنیاوکفش

اینقدرکه پرنیاتوهمه وسایلش به کفش علاقه داره فکرنکنم چیزی رادوست داشته باشه هروقت کسی ازش  بپرسه که چی میخوای برات بخرم میگه یه کفشی بلامن میخلی     ...
25 فروردين 1393

سال نومبارک

ب     بهارثانیه ثانیه پیشترمی آیدواینجاکسی هست که به اندازه تمامی شکوفه های بهاربرایت آرزوی خوب دارد نوروز٩٣مبارک شاپرکم    پرنیادرکنارسفره هفت سین خونمون بابدبختی ازش عکس گرفتم ازبس بدقلقه توعکس انداختن       البته سبزهای که داخل بطری نوشابه هست بانظارت مستقیم پرنیاخانم سبزشده تخم مرغهاهم باهمکاری باباعلی وپرنیارنگ شده عکس باهفت سین شهرمون   ..       ...
23 فروردين 1393

واکسن چهارماهگی

چهار شنبه شب خیلی شب بدی  بودپرنیاجونم واکسن چهارماهگیشازدمثل هربارحالش بدبودتب نداشت ولی جای واکسنش دردمیکردقطره استامینوفن که پرنیاخیلی ازش بدش میادبهش دادم ولی عق زدوکلی استفراغ کردکلی هم گریه کردشب یه کم تب کرده بوداستامینوفن که نمیخوردوفقط ناله میکردماهم مجبورشدیم براش شیاف بذاریم خیلی گریه کرداشک من وباباش دراومده بودولی بعدازاون تبش پایین اومدوخوابیدولی من تاصبح نخوابیدم وتبش راچک میکردم . خداراشکرواکسن چهارماهگی رازدی اگرچه اذیت  شدی امابدن نازنینت دربرابربیماریهای بدایمن شدعزیزم     ...
23 فروردين 1393

بدون عنوان

برای درک آغوشم شروع کن یک قدم باتو تمام گامهای مانده ات بامن توبگشاگوش دل پروردگارت باتومی گوید تورادربیکران دنیای تنهایان رهایت من نخواهم کرد       پرنیاوعموبهنام ...
23 فروردين 1393